......



در یک ساعت گذشته سری وقایعی رخ داد که به ذهنم خطور کرد که هی من! از شواهد و قرائن ایطور برمیاد که گویا دنیا هنوز خوشگلیاشو داره

چشمامو میبندم و به خوشگلیای فرضی و واقعی فکر میکنم

 

حیفه نگم که قراره فردا بترم

 

امشبم رفت

خدا همه ی مارو آدم کنه

منو بذار تو اولویت ولی

مرسی حضرت پروردگار

شبتم بخیر


باس زنده بمونم و نمیرم از گشنگی قبل از همه چی خب

پ الان پا میشم

لباس میپوشمو میرم یه پرس غذا میگیرم سی خودم

تو راه باس یه بطری دوغی آب معدنی ای چیزیم بگیرم که بشه بعد خوردن خودش، جاشو پر کرد آب و گذاشت یخچال

 

و فلفل دلمه م باس بگیرم چون هم هوس کردم هم چون نمیخوام برنج بخورمو نون جو هم اینجا ندارم، پس کمک میکنه بدون صرف کربوهیدراتای مضری مثل نون سفید و برنج، قشنگ سیر شم

تازه فوایدشم که م و تازه ترشم اینکه با هر باد گلو ی بعدش (گلاب به روی مبارکتون) آدم حس میکنه پیتزا خورده، بدون اینکه اونهمه کالری کوفتی پنیر و. رو به بدنه نازنینش وارد کرده باشه

 

خو دیگه

به امید حق علیه باطل دیگه پاشم

باشد که بمانیم حالا حالاها


طبق معمول روزایی که سعی میکنم مثل اسب بخار کار کنم و تمرکزم بذارم رو کار و فعالیتم، هزارتا فکر جورواجور از اقصی نقاط تاریخ گذشته و آینده به مغزم هجوم میاره، امروزم اینجور بود

یکی از فکرا مربوط به م_ی بود

خوب براساس اتفاقات و برخوردهای اخیر ازش دلخور، عصبانی و شاکی م و کینه به دل گرفتم و حس میکنم یه حساب تسویه نشده دارم باهاش که حقمه تسویه ش کنم

بعد همه ش تو سرم میچرخه که فلان فلان شده ی پر مدعای عن

بعد باز میاد تو سرم که آتو هایی که از بعد از آخرین بار که دیدمش و کلی ادعاش شد رو ازش گرفتم رو در اولین دیدار مجدد با کنایه و خنده بزنم تو صورتش و بگم هی بار دیگه خواستی بری رو ممبر لطفا خودت همون غلطی که پیف پیف و ایش ایشش میکنی رو اینقدر بولد انجام نده اقلا

 

تو سرم میچرخه که گوشه کنایه بارونش کنم و نیشش بزنم تا جای نیشاش رو دلم خنک شه یکم

 

و یه سری چیزای انتقام جویانه و دل خنک کننده ی دیگه م تو سرم میچرخه که خب شدیدا هم ذهنم بهم حق میده و ذره ای رحم رو در این مورد جایز نمیدونه

 

اما امروز وسط همه ی این چرخ و فلکای ذهنیم، یه جمله که یه جا به گوشم(شایدم چشمم) خورده بود یادم اومد

جمله هه این بود که از خوبیای آدما واسه خودتون دیوار بسازین، بعد هربار بدی دیدین ازشون فقط یه آجر (یا دیگه مثلا اگه بدی ه گنده بود چندتا آجر) رو از اون دیوار بردارید، بی انصافیه که دیوارو کلا خراب کنید

 

به جملهه فکر کردم

وسط اینهمه کار واجب آخه این فکرای چرتو پرت از کجا میاد وقت ارزشمند مغز منو میگیره آخه؟!

خلاصه سعی کردم خوبیایی که تو ذهنم ازش بایگانی کردمو یادم بیارم و در حد وقت محدودی که دارم حالا دیوارم نشد، اقلا یه تیغه بسازم

یادم آوردم

مثلا اوندفعه که من بخاطر ب_ج اصرار داشتم بریم بساط درست کردن کیک بگیریم ولی کسی جوابمو نداد  بعد اون فرداش تو خونه شون کیک درست کرد و برام آورد چون فکر کرده بود من دلم کیک خواسته

یا مثلا وقتایی که نصفه شب کلی منت به جون میخرید و منو میبرد تاب سوار شم

یا وقتی منو با خودش برد کارخونه و سعی کرد بهم خوش بگذره

یا وقتایی که بارون میبارید و زنگ میزد که حاضر باش میام بریم قدم بزنیم

یا مثلا از جلسه ی کنکور که اومدم بیرون و دیدم که تو حیاط وایستاده و دستاشو باز کرده که من خودمو بندازم تو بغلش

یا تموم چیزایی که باعث شده بود من تو بچگیم یه عشق خالص و واقعی رو تجربه کنم نسبت به اون

و خب عشق تمومم که بشه بازم حرمت داره خو

و

خلاصه که دیدم نه

واقعا دلم ازش شکسته

اما دیوارمم حیفه

نهایتا دوتا آجر از دیوارمو برداشتمو دیگه به بقیه ش دلم نیومد دست بزنم

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد آموزش طراحی وب مهندسی معدن وبلاگ رسمی استاد عباس زیدآبادی jujitsu jjif مهندسی معکوس بردهای الکترونیکی دانشنامه امیرآباد دامغان جزوه پی دی اف مشاوره ،واردات و فروش تجهیزات ایمنی و حفاظت فردی رمان سفال شناسی و ظروف سفالی